زندگی با یاد خدا

سه شنبه 6 خرداد 1393برچسب:, :: 21:5 :: نويسنده : مینا

دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, :: 13:33 :: نويسنده : مینا

دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : مینا

جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : مینا

جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, :: 17:37 :: نويسنده : مینا

                                                                               نظر لطفا

جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, :: 17:34 :: نويسنده : مینا

اگر می توانستم به همه می فهماندم که برای رسیدن به خدا لازم نیست که حتما پرواز کرد،اگر می توانستم به همه می فهماندم که خدا بالای قله ها نیست،خدا در قلب همه است،خدا نزدیک است.کاش می توانستم که به همه بفهمانم که خدا در دستی پیدا می شود که وقتی زمین می خورم کمک می کند تا بلند شویم،خدا در آغوشی جریان دارد که گرمای محبت را به قلب کودک یتیم می برد،خدا در لبی قرار دارد که لبخند می زند،چشمی که شاد است و قلبی که مهربان است حتی اگر سیاه باشد،سیاه سیاه.من می خواهم به همه بفهمانم که می شود خدا گونه رفتار کرد،می توان بخشید،میتوان کمک کرد،می توان شاد بود و شادی را به دیگران هدیه کرد آنوقت است که قلب های سیاه هم پاک می شوند،پاک پاک،سفید سفید و زیبا و مهربان.آنوقت می توان به دیگران اعتماد کرد.می توان در کنارشان بود.بدون هیچ ترسی می توان ترس را ازبین برد،می توان اظطراب را نابود کرد و می توان کاری کرد که قلب های سیاه هم مهربان باشند بخندند و پاک شوند کار آسانیست فقط لازم است به جای اینکه خدا را در آسمان ها جست و جو کنیم خدا را در دستی که به آن یاری می رسانیم،کسی که شاد می کنیم و یا قلب سیاهی که پاک کی کنیم پیدا کنیم خدا نزدیک است،خیلی نزدیک فقط لازم است برای پیدا کردنش خدا گونه رفتار کرد.

اگر می توانستم به همه می فهماندم که می توان خدا را در آواز بلبل پیدا کرد،می توان در طبیعت به دنبال خدا گشت،در درخت در رود شاید خدا در لبخند گلی قرار دارد و یا یاد خدا در رود ها جریان دارد پس خدا نزدیک است خیلی نزدیک در
آغوش مهربان مادر....

مهربانی و نرمی بعضی چیز ها را میتوان با دست لمس کرد با قلب احساس کرد مثل نرمی گل زیبایی آغوش مادر مهربانی و زیبایی خداوند را می توان لمس کرد اما نمی توان درک کرد شاید به ان دلیل که گاهی فرموش می کنیم اگر می توانستم به مردم می فهماندم که نباید فراموش کنند

پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, :: 10:56 :: نويسنده : مینا

به آسمان خیره شدم.....

ستاره ای دیدم.با من حرف می زد.نمی دانستم چه می گوید.....ستاره چشمک می زد به آن طرف تر نگاه کردم ماه را دیدم ،بلند گفت:می توانی به ستاره ی کوچک من کمک کنی؟

گفتم: من نمی دانم چه می گوید صدایش را نمی شنوم چگ.نه کمکش کنم؟

گفت:ساده است فقط لازم است به جای گوشت با قلبت گوش کنی آن وقت می فهمی که صدایش خیلی بلند است....

گفتم:چگونه این کار را کنم؟چه طور گوشم را بگیرم و صدایی را بشنوم؟

گفت:آسان است تو همیشه این کاررا می کنی آن روز که از خانه بیرون نرفتی را به یاد داری؟من به گفتم که نروی اتوبوسی که قرار بود تو با آن بروی تصادف کرد....آن روز را به خاطر داری که آن میوه را نخوردی؟تو صدای مرا شنیده بودی آن میوه سمی بود و.......تو حالا هم صدای مرا می شنوی ولی صدای من در قلب توست به همین دلیل متوجه نشدی که بامن،حرف می زنی......تو ستاره ی کوچک منی همان ستاره که چشمک می زند وقت آن رسیده که خودت به خودت کمک کنی.....صدای وجدانت را می شنوی به تو می گوید بد نباش.ستاره ی کوچک من تودیگر بزرگ شده ای وقت این است که خوب گوش کنی......

به ستاره ی چشمک زن نگاه کردم صدایش را می شنیدم می گفت فقط بد نباش.....

                                                                                                                   خوب گوش کنید ستاره ی شما هم بلند حرف می زند

سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 13:4 :: نويسنده : مینا

در خیالات وسیعم شهریست

کوچک،

اما،زیباست

آسمانش آبیست

سبزه هایش سبز است

قله هایش محکم

دره هایش ژرف است

شهر من

جنگلی دارد که،

می توان در آن دید

می توان خندید

می توان در آن شعر گفت

می توان در آن شاد بود

شهر من

دشتی دارد که

می توان در آن،باگل،حرف زد

می توان پرواز کرد

می توان در آن یاد گرفت،شادی بی پایان است

آدم های شهر من

همه از جنس منند

همه دریاییند

مردمان شهر من در آن

می خندند،می خورند،می گریند

اما

همه اش در خواب است

همه اش خیال است

شهر من،شهر همست

اما همه از آن بی خبرند

شهر من کوچک و زیباست

چون شهر من

شهر من است

اما،مردمان شهر من بی خبرند

جمعه 9 اسفند 1392برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : مینا

 

برف می بارد......

وسفیدی همه جارا پوشانده است.....

و باران می بارد....

تا که شاید روزی جز سفیدی رنگی نباشد در دفتر روزگار و می بارد در دل ما....

فراموشی.....

همه ی انسان ها به فراموشی مبتلا هستند،همه چیز را فراموش می کنند،خوشی را،خوبی را،برف را.....

و او می بارد تا که مارا به خودمان بیاورد تا دیگر درد نکشیم آخر فراموشی درد دارد چون در آن تنها درد را به یاد داریم و برف می بارد تا درد را بشوید تا سفید کند و سیاهی را ازبین ببرد تا عطر خوبی را بین مردم پخش کند و چه رویایی است آبی آسمان زیر سفیدی برف و چه رویایی است زیر برف در اعماق رویاها غرق شوی و دیگر فراموش نکنی که فراموشی درد دارد........

دو شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, :: 8:25 :: نويسنده : مینا
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگی با یاد خدا و آدرس mina.milad.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 251
بازدید کل : 67901
تعداد مطالب : 58
تعداد نظرات : 243
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


کد تغییر شکل موس

کد هدایت به بالا

مرجع كد اهنگ


کد تغییر شکل موس